شعرهای مازندرانی (تبری) میر حمزه طاهری هریکنده ای نوپا

شعرهای مازندرانی (تبری) میر حمزه طاهری هریکنده ای نوپا

مجموعه ای از اشعار محلی مازندرانی و شعر بی نقطه و امیری و طالبا و همچنین اصطلاحات و گویش های شیرین مازندرانی
شعرهای مازندرانی (تبری) میر حمزه طاهری هریکنده ای نوپا

شعرهای مازندرانی (تبری) میر حمزه طاهری هریکنده ای نوپا

مجموعه ای از اشعار محلی مازندرانی و شعر بی نقطه و امیری و طالبا و همچنین اصطلاحات و گویش های شیرین مازندرانی

اینجا روستای من است ...

 

اینجا روستای من است ...


سلام

این منم

مرد دلشکسته غربت نشین

چشم گشوده اسفند

و این دلنوشته دنیای من است

تقدیم به گذشتگان بزرگ

اینجا روستای من است

هریکنده


تا شهر فاصله ما اندک است

سه سوت ...

واین  حکایت پیر مرد روستایی  است

واین هم واقعیت زندگی زن روستا یی است

بله... اینجا روستای من است

این  همان رودخانه زلال پشت باغی است که ...

جایگاه فاضلاب و آت و آشغال شده است

حتی ماهیانش در آنجا آبتنی نمی کنند

این همان چاه خروشان هفت گیری روستا است که جان ندارد

این همان جاده خاکی روستا من است برای قدم زدن کلاس شده است.

این همان شالیزار های وسیع مان است که خانه و مغازه بنا شده است

این همان پاهای برهنه من و توست که کلکسیون چرم و آدیداس شده است

این همان لباسهای پینه زده من است که در کمد فروشگاه شده است

این همان سرپناه کوچک آشپزخانه ماست که کنج خانه اوپن شده است

این همان هیزم های روشن اجاق ماست که تمسخر گاز فر شده است

این همان خانه های کاهگلی ساده ماست که آپارتمان شده است

این همان کرسی اتاق وسطی ماست که تزئین  شومینه شده است

این گفته های من نیست

صحبت های مش کریم و  مش قربان و مش مهدی محله ماست

روایت های بزرگان محله

گفته های پیر زن زحمت کشی که ...

خاطرات کهنه اش چکه چکه از گونه اش سرازیر می شود

نکته های مادر بزرگ و پدر بزگ

حکایت پیر مرد همسایه ای که برای شب نشینی آمده است

بله این همان روستای من است

ولی  ...

اکنون ...

حیاط  خانه ها کوچک و نقلی شده اند

جنگل ها نا امید اند

پوشش درختان کم شده است

پرچینی در حیاط خانه پیدا نیست

داس و تبری گوشه انبار نیست

و اگر هست زنگ زده است

پائیز اینجا را رنگی نیست

برگ زردی به زمین نمی افتد

خواهرم حیاط را جارو نمی زند

حوضی کنار حیاط خانه ما نیست

حتی علف هم با ما قعر کرده است

بوی نعنایی کنار جویباران نیست

رودخانه های زلال تیره و تار شده اند

ماهیانش هم مریض

نیست هیچ خبر  ...

از ساز و خرمن فصل کار و تلاش

نیست صدای پای عابر

سمت شهر

از شیرمردان و زن هیزم به دوش و در عذاب

نمی آید  صدای پای خسته

وقت بارش فصل سرد

از فروش و از خرید کاروان خسته دل

تا گذر از جای سخت و راه آن تیل تنگه را

بله... اینجا روستای من است

اینجا زادگاه من است

اینجا دنیای من است

اینجا رویای من است

اینجا از تکرار روز  و عمر زردش شد اسیر

اینجا محصولات باغش شد فقیر

اینجا هرکس از تلاشش ناامید

اینجا دشت و باغش آن غیره می شود

درختان صنوبر تکان نمی خورند

خانه ی بلند همسایه دیدم را گرفته

ناودان خانه بغلی اذییتمان می کند

شاخه درخت همسایه به این طرف آمده

طناب و سطلی کنار چاه نیست

دختری پابرهنه هفت سنگ بازی نمی کند

پسری با چوب بلند اسب سواری نمی کند

کوچه ها خلوت شده است

جمعیتی در آن کوچه گردو بازی نمی کنند

چشمه ای کنار زمین فوران نمی کند

کسی آب چشمه به منزل نمی برد

بله ... این همان روستای من است

اینجا هم مثل شهر شده است

خیابان ها آسفالت شده اند

خنده ی  آب شهر روستا

دل صاف و  ساده  چاه را می شکند

تابی بر روی درخت حیاط مهیا نیست

بچه ها از کامپیوتر و پلی استیشن خسته شده اند

دختر همسایه در حیاط آب نمی گیرد

زن همسایه از آب رودخانه چای دم نمی کند

ماهیان رودخانه کم شده اند

کنار جاده ها دیوار کشیده اند

از تمشک و بوته ها ی ممرز اثری نیست

حتی شکوفه روشن کوکو بیدار نمی شود

دیگر مرد همسایه برای شب نشینی

به خانه ما نمی آید

دیگر از کرسی ذغالی خبری نیست

دیگر ننه کلثوم برای من چای نمی ریزد

دیگر از استکان و نعلبکی خبری نیست

دیگر کنار حیاط طویله ای نیست

دیگر صدای تلق تلق مامان کبری

برای دوشیدن شیر نمی آید

دیگر صدای مار مار آقا جان

برای آرام کردن گاو حنایی شلوغ

به گوشم نمی رسد

دیگر عمو در زنبیل برایم انجیر نمی ریزد

دیگر دمپایی پاره پاره ما دوخته نمی شود

دیگر زن عمو به خانه ما نمی آید

دیگر زن همسایه به کمک مادرم نمی آید

دیگر خانه ما خلوت شده است

بله ... این همان روستای من است

اینجا کسی با کسی کاری ندارد

اهالی روستا با کلاس شده اند

زنی بار و زنبیل بر سر نمی گیرد

جاده شلوغ شده است

ماشین ها زیاد شده اند

احمد بی جهت بوق می زند

زن همسایه نفرینش می کند

تلفن و گاز  و آب شهر روستا

مردم را آرام کرده است

زن همسایه نیم ساعت پای تلفن می نشیند

حاجی مجدداً به حج رفته است

برادر با برادر لج می کند

دیگر پسر عمو صدایم نمی کند

دیگر عمو بر پشت خود

علف و کاه نمی بندد

دیگر مرد ییلاقی با اسب سفید

سیب زمینی و پیاز نمی فروشد

دیگر مرد زنبیل به دوش

برایم قیصی و بادام نمی آورد

دیگر  میرزاپوری برای سحری صدامان نمی زند.

دیگر ملا قربانی در تکیه قرآن نمی آموزد.

دیگر حاجی بابا جانی در مکتب فلکمان نمی کند

دیگر استایی بر پای اسبان نعل نمی گذارد

دیگر استایی برای قلع کردن ظروف مسی نمی آید

دیگر عباسغلی برایم قصه زهرا خاتون روایت نمی کند

دیگر چراغ گردسو و فانوس

روی طاقچه ما سوسو نمی کنند

دیگر سواری به پیاده نمی نگرد

دیگر محبت خشک شده است

دیگر  عذرا خانم

حمام محل را گرم نمی کند

دیگر بر پشت بام  خانه ی ما

شلتوک برنج تلمبار نمی شود.

مادرم دیگر در کوزه سرکه نمی ریزد

کودک همسایه فارسی صحبت می کند

ظرف ها چینی و بلور شده اند

زن همسایه آشپزخانه اوپن می خواهد

دختر همسایه مانتو پوشیده است

علی با کامپیوتر چت می کند

حسن ال سی دی خریده است

محمد زانتیا می راند

و ... و ... و ...

بله ... این همان روستای من است

سرتان را درد آوردم

جنگل ها نابود شده اند

صدای چکش استاد مراد

صدای چرخ خیاطی استاد مهدی نمی آید

صدای حق حق عمو رضا در ریز کردن هیزم

صدای چرخهای گاری ناصر

صدای لالایی مادران

صدای شرشر  باران بهاری

صدای  دلنگ دلنگ زنگوله در چراهگاه

صدای زوزه شغال در شب بارانی

دیگر کسی پیاده به مدرسه نمی رود

دیگر زمستان سردم نمی شود

دیگر سگ ماندگار به کسی حمله نمی کند

دیگر صدای علی نفتی بیدارم نمی کند

دیگر کسی فصل خرمن خسته نمی شود

دیگر در رودخانه ها آبتنی نمی کنند

دیگر چکمه های لاستیکی در پا کلاسی ندارد

دیگر کسی برایم امیری – طالبا و کتولی نمی خواند

بله ... اینجا روستای من است

سلیقه ها عوض شده است

توقعات زیاد شده است

احترام خشکیده است

زمستان اینجا هم عوض شده است

برف سنگین تن لخت روستا را نمی پوشاند

خاله پروانه برایم برف و شکر مهیا نمی کند.

بچه ها آدم برفی نمی سازند

از پرندگان مهاجر خبری نیست

دیگر در چله  سرد دامی مهیا نمی شود

شب یلدا فایده ای ندارد

دیگر  در  بهار ،  عمو نوروز

برایم نمی خواند

دیگر همه چیز عوض شده است

بله ...

این همان روستای من است

***

میر حمزه طاهری هریکنده ای (نوپا)

نظرات 13 + ارسال نظر
ذاکر کربلا چهارشنبه 30 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 11:10 ب.ظ http://zaker-karbala.blogfa.com

سلام سید
ارادت داریم
داداش برای شب شنبه شب شهادت امام صادف و روز شهادت مراسم شهدا مراسم دارم
تشییع شهید که بعد 23 سال داره برمی گرده
مقدوره برام شعر بفرستی؟
در مورد شهدای مفقود یا کلا شهدا
قربانت
سید

عبدالعظیم سام دلیری سه‌شنبه 5 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 07:16 ب.ظ http://www.asamdeliri-5339.blogfa.com

سلام هم استانی عزیز، نخاینی اماره لینک هاکنی؟

اشک انار 5 سه‌شنبه 12 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 01:38 ب.ظ http://ashkeanar5.blogfa.com

نه در غربت دلم شاد و نه جایی در وطن دارم

انشالله دوره غریبی به حق امام غریب سر می آید و روز وصال می رسد .

آثار شما دریافت شد خواهش می کنم از این تاریخ منتظر اطلاع رسانی ما باشید و نیازی به پیگیری شما نیست

دبیر خانه

مریم دست داده سه‌شنبه 12 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 06:00 ب.ظ http://pall-in.blogfa.com

سلام حقیقت ر نوشتید یک حقیقت تلخ
شمه خناع به دور ووشه

وفا(امید) پنج‌شنبه 14 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 12:47 ق.ظ http://www.rozegarejavani.mihanblog.com

آخ اما شمه آبنون کنر زمین دله فوتبال بازی کردمیا یادش بخیر کی بورده
پیر بیمی

کامران پنج‌شنبه 14 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 10:24 ق.ظ http://www.bandpaysh.blogfa.com

سلام هم ولایتی عزیز با یک قطعه شعری وبلاگ رو بروز کردم،منتظر حضور سبزتون هستیم

مهرزاد علی نژاد جمعه 15 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 09:21 ب.ظ

سلام آقای طاهری با تشکر فراوان و لطفی که نسبت به ما بسیجیان دارید و از اهمیتی که به این وبلاگ می دهید اگر شما در مورد این وبلاگ وپایگاه مطلب یا شعری دارید ما استفاده می کنیم

با تشکر خدا حافظ شما

خادم الحسین(ع) دوشنبه 30 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 01:35 ب.ظ http://www.aleaba.blogfa.com

سلام و عرض ادب و احترام خدمت جناب اقای طاهری
باعث افتخار میبینیم چنانچه نام هیئت پنج تن آل عبا(ع) در وبلاگ جنابعالی در بین پیوندهای دوستان قرار بگیره و هم اکنون نام وبلاگ شعر های مازندرانی میرحمزه طاهری در وبلاگ پنج تن آل عبا (ع) نقش بسته و امیدواریم با نام هیئت پنج تن آل عبا (ع) بابل لینک شویم
یا علی مدد
التماس دعا
ارادتمند شما خادم الحسین(ع)

[ بدون نام ] دوشنبه 14 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 12:37 ق.ظ http://www.lafoor-sarzamineman.ir

سلام برادرم
شعر جالب و تاثیرگذاری بود
اگر اجازه بدهید بنام شما در سایتمان از آن استفاده نماییم بسیار خوشحال خواهم شد.
همیشه ایام شاد و موفق باشید

mohsen دوشنبه 12 دی‌ماه سال 1390 ساعت 12:11 ق.ظ http://cloob.qaemshahri.ir/

http://cloob.qaemshahri.ir/

به شبکه اجتماعی "کلوب مازندران" بپیوندید

ع.ر.ک پنج‌شنبه 15 دی‌ماه سال 1390 ساعت 02:56 ب.ظ http://www.sermasar.blogfa.com

سید بزرگوار دمت گرم وسرت خوش باد لذت بردم

فاضل پنج‌شنبه 10 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 11:48 ق.ظ http://shahrashob7.blogfa.com

سلام داییییییییییییی
نه اینکه من رشته دانشگاهییم انسان (مردم)شناسیه ،نیاز مبرم به این اشعار و مطالب مازندرانیتون دارم
واسه همین بهانه این مطلب و در مورد ماههای سال رو تو وبلاگم نقش بستم
باشد که هریکنده آوازه ی ایران گردد........
یا حق!!!!

قاسمی دوشنبه 7 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 12:26 ق.ظ http://www.ramzangh1337.blogfa.com

سلام آقای طاهری از هم محله ایها هستم ( همسایه محل ) تلاش شما برای فرهنگ و ادبیات ستودنی است اما مطلب این روستای من از نظر یادآوری گذشته خوب است ولی نه با این حسرت اتفاقا خیلی از مواردش از اینکه اینگونه نیست جای شکر دارد خلاصه بگم من سر دسته تیلر را می بوسم چون داغ کردن پیشانی ورزا ( گاو نر کاری ) و اخته کردنش را دیدم من کمباین بزرگ را می پرستم چون گرفتاریها و مصائب کشت و کار ماقبل آنرا دیدم
من فرمون ماشین را می بوسم چون در راه زایمان کردن زنان را شنیدم و .... و امروز خبر برداشت ۱۵۰ تن مرکبات در هکتار را ستودنی تر می دانم اگر روستاهای ما مثل ۵۰ سال پیش بود هیچکدام از جوانان امروز در روستا نمی ماندند کما اینکه آنروزها هم به تبریز و قزوین و کرج و ... می رفتند .
موفق باشید آقای طاهری بزرگوار

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد